در هوای گرم تابستانی اردوگاه، روی تختم دراز کشیده بودم. زمان استراحت بعد از ناهار بود و تا کلاس بعدی اندک زمانی داشتیم تا استراحت کنیم. گوشی موبایلم را دست گرفتم و به دنبال اتفاقات جدید در فضای مجازی راه افتادم تا نگاهم به تصویری خورد که در همه جا پخش شده بود... جوانی که محکم و مستقیم به دوربین نگاه میکند و مردی دست او را از پشت سر گرفته است. زیر عکس نوشته شده بود: «محسن حججی که در اسارت بود توسط داعش به شهادت رسید». آن ایام هر کجا میرفتیم خصوصاً هیئت، عکسهای جدیدی از شهدای مدافع حرم میدیدیم. حقیقتش را بگویم شنیدن اخبار رزمندههای جبههی سوریه برای ما تقریباً عادی شده بود. اما این بار با دفعات قبل تفاوت داشت. این بار به دلیل اتفاقات خاص شهادت محسن حججی خبر به شدت در فضای مجازی منتشر میشد و از طرفی من در طرح ولایت این خبر را میشنیدم و این برای من مفهوم دیگری داشت. محسن حججی در سوریه، من در مشهد!
بیش از نیم قرن از شروع نهضتی اسلامی در ایران میگذرد. انسانهای بسیاری مجدانه برای تحقق آرمانهای اسلامیشان کوشیدهاند. فراز و نشیبهای فراوانی در این دوران سپری شده است و اکنون این حرکت در زمانی است که ما در آن قرار داریم. بسیاری نوشتهاند، سخنرانی کردهاند، جنگیدهاند، به شهادت رسیدهاند تا بار خلیفة اللهی انسان را تحت لوای نهضت اسلامی حضرت امام خمینی (ره) بر دوش گیرند و تا امروز بیاورند و به ما بسپارند. درست مانند «دو امدادی»! با هزار مشقت «آقا محسن»ها چوب را به دست ما رساندهاند و منتظرند ببینند ما چه میکنیم.
ای برادر شرط اول پذیرفتن بار امانت الهی روحی بزرگ و آماده است که قدم اول رسیدن به آن خودسازی فکری و معرفتی است. امروز تو در چلّهی معرفتی سختیها را بر خود هموار کردهای تا اصول مکتب روشناییبخش اسلام را بیاموزی. بدان که نفرات قبلیِ این دو امدادی چشمشان به توست و هرچه بیشتر در این دوره بکوشی خود را آمادهتر میسازی که آمادگی تو، قسمتی از حرکت این نهضت به سمت تحقق آرمانهای الهی است. بدان که غذای طرح ولایت همان طعمی را دارد که غذای ضیافتهای فتح خرمشهرهایی که در پیش است، اگر اهل فتح باشی؛ و تو این فرصت را یافتهای تا این طعم را زودتر از فتح، در زمان بنیصدر بچشی.
این یادداشت در شماره اول نشریه داخلی طرح ولایت 97(چلّه) به چاپ رسیده است.