بازنشر داستان کوتاه «خانم نفیسه مرشدزاده» از شماره ششم نشریه «هابیل»

ساعت ۴ صبح یک روز تابستانی سال ۶۷ است. پا شده‌ایم نماز بخوانیم و بخوابیم. از خانه‌ی همسایه‌ی پایینی صدای حرف زدن می‌آید. چی شده این وقت صبح؟ نگران می‌شویم. عالیه خانم، زن تنهایی است که بچه‌هایش همه ازدواج کرده‌اند و رفته‌اند؛ یعنی قلبش مشکل پیدا کرده و به آمبولانس زنگ زده؟ نکند دزد آمده؟ برای بچه‌هایش اتفاقی افتاده؟ با کی دارد حرف می‌زند؟
فردا صبح که در راه‌پله‌ها می‌بینمش، حالش خوب است. میگویم ساعت ۴ تلفنی حرف می‌زدید نگران شدیم.
خیلی جدی می‌گوید: روابط عمومی رادیو را گرفته بودم. گیج نگاهش می‌کنم.
-
زنگ زدم بهشان بگویم بعد از اذان به جای دعای روز شنبه، اشتباهی دعای یکشنبه را خواندند.
خودش را نسبت به همه چیز در اطرافش مسئول می‌بیند. این چیزی است که بزرگ کردن بچه‌های انقلابی و روشن بودن دائم رادیو و تلویزیون در خانه‌اش برای او میراث گذاشته. خودش را با اداره کنندگان جامعه در هر رده‌ای، از یک خانواده می‌بیند. دکتر بهش گفته صبح‌ها باید نیم ساعت راه برود تا آرتروز زانویش بدتر نشود. خدا نکند جایی آن دوروبر یا در پارک کثیف باشد یا کسی در مسیر پیاده روی عالیه خانم خلاف ارزش‌ها عمل کند. اول دفتر پارک و نگهبان و این‌ها باید جوابگو باشند، بعد شهرداری منطقه و شهر و بگیرید بروید بالا. فردا هم حتماً باید برود ببیند ترتیب اثر داده‌اند یا نه. مسئولین مسئولی هستند یا نه؟
یک دفتر صدبرگ جلد مشمایی دارد، مخصوص نامه نوشتن به مقامات مختلف. خطش، خط تحصیل کرده‌های قدیم است. با وسواس و کشیدگی‌های خاص. نامه‌ها که تمام می‌شود، از این دفتر پاکنویس می‌کند در یک کاغذ. با همان وسواس روی پاکت را می‌نویسد و ما صبح سر راه دانشگاه و اداره نامه‌ها را می‌اندازیم در صندوق پست یا لطف می‌کنیم می‌رسانیم به اداره‌ی مورد نظر.

یک بار دفترش را به من نشان می‌دهد:

خدمت حجت‌الاسلام آقای رفسنجانی امام جمعه تهران
باسلام و دعای خیر
شما در خطبه‌ی نماز جمعه فرمودید که مردم نسبت به شایعات حساس باشند. خدمتتان عرض کنم که...

خدمت حجت‌الاسلام خامنه‌ای ریاست جمهور محترم جمهوری اسلامی
باسلام و دعای خیر
خواستم خدمتتان پیشنهاد کنم که زنان می‌توانند برای جبهه‌های جنگ...

خدمت آقای موسوی اردبیلی رئیس دیوان عالی کشور
باسلام و دعای خیر
اخیراً در محله‌ی ما شب‌ها تعدادی جوان بیکار...

به کمتر از مقامات درجه یک راضی نمی‌شود. هر مشکلی را باید دقیقاً به همان‌ها که در تلویزیون روزانه پستشان را می‌شنود گزارش کند. از ما تعجب می‌کند که مشکلات را در دانشگاه می‌بینیم و گزارش نمی‌کنیم. خون شهدا شبانه‌روز بر گردن اوست. صدای وصیت‌نامه‌ها را مدام در گوشش می‌شود. همه‌ی شهدا که نوشته‌اند: «و از مردم ایران می‌خواهم که ...» منظورشان عالیه خام بوده است. برای سرگرمی و تلویزیون و حرف‌های خاله زنکی اصلاً وقت ندارد. دلش را می‌گذارد پیش دل مادر شهدا و به خودش اجازه نمی‌دهد خوش باشد. با اینکه تنهاست و بچه‌هایش خیلی کم وقت می‌کنند به او سر بزنند، اثری از افسردگی در او نیست. از اسیرهای طفلک که تنهاتر نیست. برای آزمایش قند و چربی و کلسترول وقت ندارد. صبح تا شبش پر از وظیفه است. پادرد و کمردردش هم به یاد دردهای جانبازان باید خجالت بکشند و خودشان خوب شوند. حفظ حرمت حجاب در محله، هماهنگی برای کلاس‌های نوجوانان در مسجد، معرفی کردن دختر و پسرهای انقلابی و مذهبی به هم که دینشان حفظ شود و...
چه معنی دارد پول بیت‌المال را می‌گیرند بعد جای دعای روز شنبه دقت نمی‌کنند دعای یک‌شنبه را می‌خوانند؟
رفته‌ام عیادتش. آلزایمر شدید دارد. دیگر نمی‌تواند از روی تخت تکان هم بخورد. برایش پرستار روز و شب گرفته‌اند. پرستار روز که دختر جوانی است می‌گوید دخترهایش را گاهی یادش می‌آید و گاهی نه. نوه‌ها که اصلاً یادش نیست. حرف هم اصلاً نمی‌زند. گرسنه‌اش هم باشد، چیزی نمی‌گوید. تلویزیون روبه روی تختش روشن است. پرستار زیاد حواسش به حرف‌هایی که می‌زند نیست. مدام می‌خواهد ببیند دختره در سریال «فاصله‌ها» بالاخره به پسره چه جوابی می‌دهد. نگاه من را که روی صورتش می‌بیند می‌گوید: می‌نشینم پهلویش با هم سریال می‌بینیم که ذهنش تحریک شود، ولی دوست ندارد انگار. نگاه نمی‌کند. مریض‌های قبلی‌ام همه تلویزیون می‌دیدند، دکتر می‌گفت برایشان خوب است. این یکی نمی‌دانم چرا علاقه ندارد.
پرستار که می‌رود آشپزخانه به غذا سر بزند، کانال تلویزیون را عوض می‌کنم. شبکه‌ی قرآن خطبه‌های نماز جمعه‌ی دیروز را پخش می‌کند. صدا را بلند می‌کنم. سرش را از سمت دیوار می‌گرداند به تلویزیون. خطیب جمعه را نگاه می‌کند. طولانی.


فضای این داستان کوتاه که بر پایه نگاه مسئولانه‌ی یک زن به مسائل پیرامون خود می باشد را بسیار می‌پسندم. معتقدم مهم ترین مانع اجتماعی ما در برابر تحقق مردم سالاری عدم نگاه مسئولانه مردم به پدیده های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است. باید در این خصوص بیشتر اندیشید اما در این پست بهتر است از داستان لذت ببریم.