بازنشر داستان کوتاه «خانم نفیسه مرشدزاده» از شماره ششم نشریه «هابیل»
ساعت ۴ صبح یک روز تابستانی سال ۶۷ است. پا شدهایم
نماز بخوانیم و بخوابیم. از خانهی همسایهی پایینی صدای حرف زدن میآید. چی شده
این وقت صبح؟ نگران میشویم. عالیه خانم، زن تنهایی است که بچههایش همه ازدواج کردهاند
و رفتهاند؛ یعنی قلبش مشکل پیدا کرده و به آمبولانس زنگ زده؟ نکند دزد آمده؟ برای
بچههایش اتفاقی افتاده؟ با کی دارد حرف میزند؟
فردا صبح که در راهپلهها میبینمش، حالش خوب است. میگویم ساعت
۴ تلفنی حرف میزدید نگران شدیم.
خیلی جدی میگوید: روابط عمومی رادیو را گرفته بودم. گیج نگاهش میکنم.